جدول جو
جدول جو

معنی توره جو - جستجوی لغت در جدول جو

توره جو
مقدار جویی که برای خوراک اسبان کنار گذاشته شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاره جو
تصویر چاره جو
چاره جوینده، کسی که در جستجوی راه علاج کسی یا اصلاح امری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
چاره جوی. تدبیرکننده. مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش:
بفرمود تا پیش او آمدند
بدان آرزو چاره جو آمدند.
فردوسی.
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هر کسی چاره جو آمدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تیره رخ. تیره چهر. سیه روی. تیره روی:
زحل نحس و تیره روی نگر
کز بر مشتریش مستقر است.
خاقانی.
ز خورشید تا سایه موئی بود
که این روشن، آن تیره روئی بود.
نظامی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ یَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی قصرشیرین. محصول آن غلات، دیم و صیفی کاری. شغل سکنۀ آن زراعت و گله داری است. این دهستان از 8 آبادی کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 950 تن و قرای مهم آن هدایت، شهسواری و برارعزیز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاره جو
تصویر چاره جو
مدبر، تدبیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نوجو، نوگرا
متضاد: کهنه گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم چاره اندیش، چاره پژوه، چاره ور، چاره گر، تمهیدگر، مدبر، علاج کننده، علاج اندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب مخصوص ساختن گاو آهن که تراش داده نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
آب غوره
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گندواش که جهت رفع درد گوش و شکم درد به بچه خورانند
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع بندپی بابل، روستایی از توابع کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی